ذکر مصائب غروب عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
قطعه قطعه شد تمامِ پیکـرت با تیغها مانده رویِ خاک جسمِ اطهرت با تیغها تا که بوسیدم گلویت را به خود گفتم چرا بد بریده شد سرت از پیکرت با تیغها با غضب گویا فرو کردند نیزه در تنت ماندهام با این تنِ غم پرورت با تیغها بـیـنِ گـودالِ بـلا افـتادهای بیسایـبان چارهای اصلأ ندارد خواهرت با تیغها نیزهها را از تنت بیرون کشیده تک به تک نـا نـدارد دستهایِ مـادرت با تـیغها یـادم آمـد از جـفـایِ بـدترِ شـمشـیرها اربـاً اربا شد تـمـامِ اکـبرت با تـیـغها یا که آمد خاطرم از علقمه، جانانِ من از بهـم پـاشـیـدنِ آب آورت با تـیـغها |